دینی ،علمی ،ادبی

ساخت وبلاگ
خدایا امروزمشگل گشای دوستانم باش مسیر زندگیشان راهموار کن وصندوقچه سرنوشت شان راپرکن ازخوبی وبی نیازشان کن ازهر نیازی خدایا  هرشب نوری از وجود نورانیت بر قلوب تاریک و گرفته ما بتابان  و باحرارت  عشق ومعرفت خویش  قلبهای خسته ویخزده  مارا گرمی ببخش و احیا کن قلوب ما را خدایا; از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند   خدایا; به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم.    خدایا; به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم. خدایا حواست به من هست؟ !  گاهی از سختی روزگار نفسم به شماره میافتد.. امروز معنی تازه ای از مفهوم انا لله و انا الیه راجع دینی ،علمی ،ادبی...
ما را در سایت دینی ،علمی ،ادبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kilidara بازدید : 189 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 12:47

    خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان اما بقدر فهم تو کوچک میشود و بقدر نیاز تو فرود می آید و بقدر آرزوی تو گسترده میشود و بقدر ایمان تو کارگشا میشود و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک میشود و به قدر دل امیدواران گرم میشود یتیمان را پدر می شود و مادر بی برادران را برادر می شود بی همسرماندگان را همسر میشود عقیمان را فرزند میشود ناامیدان را امید می شود گمگشتگان را راه میشود در تاریکی ماندگان را نور میشود رزمندگان را شمشیر می شود پیران را عصا می شود و محتاجان به عشق را عشق می شود خداوند همه چیز می شود همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس  بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار دینی ،علمی ،ادبی...
ما را در سایت دینی ،علمی ،ادبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kilidara بازدید : 163 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 12:47

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد. پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد. مرد به زمین افتاد. مردم دورش جمع شدند و او را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم‌ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود. پیرمرد در فکر فرو رفت..   بلند شد و لنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت: “که عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست” پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند. برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیرمرد گفت: “زنم در خانه سالمندان است. من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!” پرستاری به او گفت: “شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم که امروز دیرتر می‌رسید.” پیرمرد جواب د دینی ،علمی ،ادبی...
ما را در سایت دینی ،علمی ،ادبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kilidara بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 12:47